روزانه های باران
سلام عشق مامان این ماه برای واکسن 18 ماهگی باید میبردمت ولی از قبل کلی استرس داشتم صبح چون بابایی کار داشت مجبور شدیم با مامانی بریم مرکز بهداشت اولش خیلی سرحال بودی ولی نمیدونم یه دفعه تا پامونو گذاشتیم تو اطاق برای چکاپ قد و وزنت شروع کردی به گریه اونم از اون گریه هایی که حالا حالا ها بند نمیاد طوری گریه میکردی که من اصلا متوجه نشدم واکسنتو کی زدند خلاصه تا از مرکز بهداشت اومدیم بیرون یه دفعه آروم شدی وتو کل مسیر تا خونه مامانی اینا از بغلم جم نخوردی ،تا رسیدی هم خونه رفتی تاب بازی همه چیز یادت رفت تا بعد از طهر حالت خوب بود فقط عصر وقتی از خواب بیدار شدی نمیتونستی خوب راه بری با این که حوله سرد هم رو پات گذاشته بودم و اس...
نویسنده :
مامان لیلا
3:22